جدول جو
جدول جو

معنی سلح چین - جستجوی لغت در جدول جو

سلح چین
(سَ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ چین
تصویر سنگ چین
ویژگی دیواری که با چیدن سنگ ها بر روی هم ساخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبد چین
تصویر سبد چین
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
عسل چیننده. آنکه عسلهای ساخته شده را برمیدارد: خافه، جبۀ چرمین عسل چینان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان چهاردولی، بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 10 هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 214 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها تأمین می شود و محصول آن غلات، حبوب، کرچک و بادام است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و صنعت دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ / دِ)
چیده بصبح. صبح چیده، بامدادچیدنی
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
تیره ای از طایفۀ عکاشه و سلمی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح چین
تصویر صبح چین
صبح چیده، به به بامداد چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
نمام، دو بهمزن
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه میوه که در آخر فصل میوه در شاخه های درخت بجا مانده باشد پساچین، میوه ای که از درخت چینند و در سبد نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
خبربر، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لب چین
تصویر لب چین
قسمی کفش ستبر و خشن سربازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دزد یا پنبه چینی که غوزه های درشت پنبه را چیده و از چیدن غوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
دیواری سنگی با ملات و یا بدون ملات
فرهنگ گویش مازندرانی
چین سوم پنبه و دیگر محصولات کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی